سالروز شهادت شیر صحرا
کادو دونی: او که خود در کسوت نیروهای ویژه متخصص جنگ های چریکی بود، در عملیات نفوذی فراوان، ضربات بسیاری بر دشمن وارد آورده بود. به حرفه خود به شدت علاقه داشت و معتقد بود که در جنگ های چریکی نسبت به عملیات منظم، اگر حساب شده و دقیق عمل شود، با امکانات کمتر و تلفات و ضایعات ناچیز می توان تلفات و ضایعات زیادی به دشمن وارد ساخت و دشمن را از درون و برون متلاشی کرد.
به گزارش کادو دونی به نقل از ایسنا، سرلشکر حسن آبشناسان از یک قالب فکری باز برخوردار بود که کمتر سراغ داریم و بنا بر این خلاق بود، رفتارهایش هنجارساز بود و می توانست برای آن چیزی که عامه مردم فکر می کنند، راه باز کند. از طرف دیگر وی در یک عالم معنوی خاصی سیر می کرد و در ارتباط ویژه ای با حضرت حق قرار داشت. مرگ از او فرار می کرد و با وجود اینکه فرمانده قرارگاه بود اما در عملیات در خط مقدم قرار داشت.
آبشناسان مانند خیلی از مردان بزرگ در طول تاریخ، در زمان حیات خویش ناشناخته ماند و بعد از شهادتش نیز ابعاد کمی از شخصیت و عظمت روحی او برای افراد جامعه مشخص شد.
سرلشکر حسن آبشناسان، عارف شب زنده دار و شیر میدان های نبرد، مقلد صادق و مخلص امام و عاشق ایران، از شهیدانی است که مظلوم و گم نام به سمت حق شتافت و با آگاهی و شناخت عمیق به راه امام و اسلام زندگی کرد. او انسانی بسیار مصمم و جدی بود و روحی بسیار بزرگ وعظیم داشت. افسری منضبط، ورزیده، باسواد، پرکار، علاقمند، دلسوز و بسیار شجاع و جسور بود که در انجام وظیفه، هیچ چیز را جز رضای خداوند بزرگ در نظر نداشت.
تولد
حسن سال ۱۳۱۵ در امامزاده یحیی، نزدیک نازی آباد به دنیا آمد. چون تولدش چند روز پیش از شهادت امام حسن (ع) بود، مادرش اسمش را گذاشت «حسن». سال ۱۳۳۵ تصمیم گرفت برود دانشگاه افسری اما به کسی نیاز داشت که ضمانتش را بکند. مادرش گفت می رویم نزد عمویم.
سرهنگ «زنده نام» احترام زیادی برای آبشناسان ها قایل بود. هر چند هیچ گاه به زبان نمی آورد اما حسن را خیلی دوست داشت. خوشش می آمد که روح مذهبی داشت. شاید به خاطر اینکه پدر خودش هم سال ها حوزه علمیه تحصیل کرده بود، اما ملبس نبود. سرهنگ، حسن را نصیحت کرد و اظهار داشت: حرفی ندارد ضامنش بشود اما اگر ارتش می رود باید خودش را فراموش نکند و آدم ها و محیط اطرافش را تحت تأثیر قرارش ندهد. حسن سرهنگ را دوست داشت، آن موقع دلش می خواست مثل او قوی و بااراده بشود.
آنچه دیگران در باورشان نمی گنجید
شب های جمعه، از دانشگاه می کوبید امیریه، خیابان قلمستان، منزل سرهنگ و پس از شام از دانشگاه حرف می زد. می گفت فقط دو نفر هستیم که نماز می خوانیم. او از تمرین های سخت دوره «رنجری» می گفت. عکس هایش را درحال پرش از روی سرنیزه ها درحال چتربازی و کوهنوردی نشان می داد. همه انگشت به دهان نگاهش می کردند. دست هایش بزرگ و قوی شده بودند. چنان قد کشیده بود که کسی باور نمی کرد این همان حسن یکی- دو سال پیش است. وقتی حرف می زد، سرهنگ یک گوشه می نشست و به او خیره می شد و رفتارها و حرکاتش را زیر نظر می گرفت.
بعد از حضور در خوزستان، در سال ۵۰ به استان فارس منتقل شد و حدود ۱۰ سال در شیراز بود. در طول این مدت دوره تکمیلی چتربازی و تکاور کوهستان را در داخل کشور و کشور اسکاتلند گذراند و به زبان انگلیسی مسلط شد.
او در تمامی لحظات عمرش از اوان جوانی به ورزش و تحرک پایبند بود و در طول خدمت درجات پایین تر همیشه در سمت افسر ورزش یگان انجام وظیفه می کرد. به ورزش باستانی علاقه وافر داشت و همیشه در منزل و محل کار و حتی در ماموریت ها به این ورزش می پرداخت و همیشه با ذکر نام مولی المومنین (ع)، الگوی جوانمردان بود و با یاد حق به پالایش تن و روان می پرداخت.
نفر اول نشسته از راست
منبع: كادو دونی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب