مردی که آخرین نفس متن بود!

مردی که آخرین نفس متن بود! به گزارش کادو دونی، یک پژوهشگر عبدالعظیم قریب گرکانی را آخرین نفس متن در سرزمین سعدی و حافظ و خاقانی شروانی خوانده و می گوید: «متن، پس از او خواهد مرد. متن، تنها شغل او بود. او برای متن زاده شد و برای متن زندگی کرد. او خودش متن بود. متن تاریخ زندگی ما با تمام فراز و فرودش. دانشگاه تهران پس از او هم متن را از یاد برد و هم او را.»


به گزارش کادو دونی به نقل از ایسنا، محمد حسینی باغسنگانی، نویسنده و پژوهشگر در رابطه با عبدالعظیم قریب گرکانی در فصل دوم مجموعه «چراغداران فکر و فرهنگ ایران» با عنوان «استخوان شکسته متن» ص ۹۰ - ۹۵ نوشته است:
اوایل دهه چهل خورشیدی است. پیرمردی هر روز رأس ساعتی مشخص از دروازه بزرگ دانشگاه تهران، سلانه سلانه وارد می شود. پیرمردی عصا به دست و گوژپشت، با قدی خمیده، به چهره اش که نگاه می کنی فکر می کنی، پیرمرد راه گم کرده و سر از دانشکده ادبیات فارسی درآورده است. دلت می سوزد. اما نه، از پله ها بالا می رود. آهسته آهسته، طوری راه می رود که اگر خوب به حرکاتش نگاه کنی هول برت می دارد که هم اکنون است پیرمرد از همان بالا قل بخورد و کل پله ها را با استخوان های نحیفش بپیماید و به پایین بیفتد. اما نه، هنوز نه... وارد اتاقش می شود. به میزش نگاهی می کند و دو جلد کتاب را از کشو میزش بر می دارد و از اتاق خارج می شود. باز پیرمرد عصازنان و تلق تلق، لنگ و نفس نفس زنان طول سالن کلاس ها را طی می کند. به در یکی از کلاس های دانشکده ادبیات که نزدیک می شود، در نیم باز را با تن نحیفش هل می دهد و داخل می شود. دانشجویان به احترامش از جا بلند می شوند و پیرمرد یکی از دانشجویان را فرا می خواند و می گوید بر تخته چیزی بنویسد. دانشجو گچ را برمی دارد و آماده نوشتن می شود. پیرمرد یکی از کتاب ها را روی میز می گذارد و دیگری را در دست می گیرد و صفحه ای تاخورده و علامت زده را باز می کند.... بنویس:
«بوستان شیخ اجل سعدی رحمت الله ضد... حکایت در مفهوم اهل محبت»
جوان دانشجو می نویسد و پیرمرد نگاهی یه تخته می کند و می گوید اگر دستخط شما تا پایان این دوره همین باشد که حالا هست، بنده نه به شما نمره ای خواهم داد و نه جواب سلام... بنشینید... جوان شرمسار و عرق ریزان می نشیند. پیرمرد باردیگر جوان را فرامی خواند. می گوید: «لطف کنید این اثر هنری را هم از تخته محو کنید»، دانشجویان می خندند. جوان فوراً تخته را پاک می کند و شرمنده تر به جایش برمی گردد.
«وقت نداریم یک نفر به خط خوش عنوان درس امروز را بنویسید.» یکی از دانشجویان دختر، فوراً بلند می شود و با گچ به خط زیبایی عنوان درس را می نویسد و پیرمرد لبخند می زند و دختر جوان را تشویق می کند.
پیرمرد کمی به تخته نگاه می کند و نگاهی هم به دانشجویان. به طرف میز و صندلی دانشجویان می رود و بوستان سعدی را و همان صفحه علامت زده شده را باز می کند و جلو دانشجویی قرار می دهد. می گوید بخوان. دانشجو رد انگشت پیرمرد را دنبال می کند و بیت را پیدا می کند. جوان شروع می کند به خواندن:

به حقش که تا حق جمالم نَمود
دگر هرچه دیدم خیالم نَمود

نشد گم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده خود را باز یافت

پراگنده گانند زیر فُلک
که هم دد توان خواندشان هم مُلک
زیاد مَلَک چون مَلَک نارُمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند

پیرمرد گویا دیگر نمی تواند خودش را کنترل کند. رعشه ای بر اندام پیرمرد افتاده است. ناله و تشری می زند که کل کلاس به پیرمرد نگران خیره می شوند:

«نخوانید آقا، نخوانید. شرم کنید. بس کنید. شما خدای ناکرده فردا داخل جامعه می شوید. چرا وقت مردم را می گیرید؟ چه کسی به شما اجاره داده. رشته ادبیات فارسی را انتخاب کنید؟ این چه طرز خواندن است؟ شرم کنید.»

بوستان سعدی را از دستان دانشجو می قاپد پیرمرد و پشت میز خودش برمی گردد و رو می کند به دانشجوی جوانی که شرمنده است و سرش را پایین گرفته. می گوید:

«به حقش که تا حق... جمالم... نَمود» این «نَمود» چه معنایی دارد؟ کدام ابلهی تا حال این اسم مصدر را این طور به شما گفته؟ اگر «نُمود» مضموم هم گفته بودید من شاید قبول می کردم. اما اینجا «نِمود» است. مکسور است. ضمن این که جمال و خیال اینجا به صراحت تثبیت شده است. این از محاسن وزن و قافیه و عروض است که از چگونگی کلمه محافظت می کند. پس وقتی سعدی بزرگوار می گوید جَمال، حتم بدانید که در بیت بعد کلمه ای را برمی گزیند که دقیقاً هم عرصه با کلمه قبل باشد. پس اینجا جَمال است و خَیال. در همین کلمه هم بسیار بحث است که بعدها خواهم گفت. در بیت دیگر «پراگنده گانند زیر فُلک» متن را ببینید. عین متن. اصلاً پس از دال، «ه» دارد که می خوانید. دارد یا ندارد؟ در ثانی مگر نباید وقتی متنی را می خوانیم به اوزان متن هم دقت نماییم. خب شما بخوانید. «پراگنده گانند زیر فُلک» خب پس در بیت بعد بگویید «که هم دد توان خواندشان هم مُلُک» خب حالا تقطیع کنید. آیا ثواب است؟ قدری هوش می خواهد که شما الحمدللّه جوان هستید باید توجه کنید. دل بسوزانید برای این آثار. کج فهمی و بدفهمی بی حرمتی است. وقتی سعدی ضد الرحمه، در مصرع دوم این بیت از «دد» استفاده می نماید. بسیار خوب، پس حتما منظورش ملایکه و فرشته ها بوده است نه «مُلک» و «مَلِک» و نه کلمه ای دیگر. پس اینجا می خوانیم:

«پراگند گانند زیر فَلک
که هم دد توان خواندشان هم مَلک»

اینجا «پراگند» است، خاقانی هم دارد. می گوید:

دست و زبان زر و در «پراگند» او را
نام به گیتی نه از گزاف «پراگند»

در جلسه آینده در رابطه با این مورد بیشتر بحث می نماییم.

بیت بعد را شما خواندید:
زیاد مَلَک چون مَلَک نارُمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند

آیا این درست است. توجه بفرمایید، آیا می باید بیت پس از خواندن معنایی را تداعی کند یا خیر؟ یعنی چه «زیاد مَلَک چون مَلَک نارُمند». خوب بفرمایید چه معنا دارد؟ خیر سرتان شما دانشجوی زبان و ادبیات فارسی هستید. بفرمایید. یعنی «ازدیاد فرشتگان و ملایک و الخ... سبب آتشسوزی است؟». - کل کلاس بلند بلند می خندند - این چه معنا دارد؟ «نارُم» چه جور کلمه ای است. چیست این تارُم است شاید. چیست پس؟ نه عزیزان من. «زیادِ... مَلِک... چون مَلَک، ... بله... چی؟... نارَمند»... نارَم...

"م ل ک"
در اصل اگر به لغتنامه دهخدا هم رجوع کنید. از این چهار صورت خارج نیست.
ملک (مَ لَ): فرشته است و ملایک و ملایکه
ملک (مَ لِ): پادشاه است و صاحب ملک و ملوک در بعضی متون
ملک (مُ): این هم که دو معنا دارد پادشاهی و سلطنت و هم بزرگی و عظمت
ملک (مِ): آن چه در تصرف شخص باشد. زمین متعلق به شخص است

این چهار حالت، حال متن را بخوانیم. می فرماید: «زیادِ مَلِک چون مَلَک نارَمند... بسیار خوب، با این تفاصیل شیخ اجل می گوید: افزونی یا افزایش ملک و ثروت و مکنت و قدرت، چون فرشتگان، نارَم و دور از دسترس است و شب و روز چون جن و پری... چی؟... از دست آدمیزاد می گریزند. آیا غیر این است؟»

این پیر خسته و نحیف کسی نیست، جز آخرین رمق های صیانت از متون ادبیات فارسی در دانشگاه تهران. او آخرین نفس متن در سرزمین سعدی و حافظ و خاقانی شروانی است. متن، پس از او خواهد مرد. متن، تنها شغل او بود. او برای متن زاده شد و برای متن زندگی کرد. او خودش متن بود. متن تاریخ زندگی ما با تمام فراز و فرودش. دانشگاه تهران پس از او هم متن را از یاد برد و هم او را. به تمام همین اندک متونی که در این روزگار فقر و تنگدستی زبان و ادبیات فارسی در دانشکده های ادبیات فارسی، به یک دانشجو داده می شود دقت کنید. یک دانشجو، در تمام طول تحصیلش، تنها چیزی را که نمی خواند متن است.

در رابطه با دوره شش جلدی منتخب نظم و نثر «فرائدالادب» که به همت این پیرمرد تدوین و انتشار یافته است در کتاب مورد اشاره بیشتر خواهید دانست. متنی که در دانشگاه امروز ایران تدریس می شود، حتی به یک جلد از این گنجینه هم نمی رسد. نتیجه این خیانت بزرگ، که به ذات سیستم دانشگاهی امروز بر می گردد و باید اصلاح شود؛ همین است که امروزه روز، نسل جوان ما، از تنها روخوانی یک غزل از سعدی و خاقانی و حافظ ناتوان است تا چه برسد به تحلیل و تاویل. به این امید که معدود چهره های خوش دانش و اندیشمند موجود در دانشگاه تهران فکری به حال این بی متنی کنند. »






از راست: دکتر محمد معین (نفر دوم)، فروزانفر، بهمنیار (نفر چهارم) و عبدالعظیم خان قریب (نفر ششم )
دستخط و امضای استاد عبدالعظیم خان قریب


منبع:

1403/01/16
17:41:22
5.0 / 5
400
تگهای خبر: ادبیات , انتشار , زیبایی , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۳ بعلاوه ۴
کادو

كادو دونی

فروش انواع کادو

kadodooni.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كادو دونی محفوظ است