از كند و بندهای به ناحق كشیده شده، ۷

نبرد آی کیوهای دادیار و زندانی

نبرد آی کیوهای دادیار و زندانی کادو دونی: بین دادیار و زندانی یک نبرد میان آی کیوها در جریان است. تعدادی از بازجوهای ساواک همچون کمالی باهوش نبودند. هنگام بازداشت من (بهمن بازرگانی) غرضی را میان بازداشتی ها دیدم و هشیارش کردم.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: سازمان مجاهدین خلق ایران که به سال ۱۳۴۴ توسط تعدادی از اعضای فعال در جبهه ملی و نهضت آزادی همچون محمد حنیف نژاد، عبدالرضا نیک بین رودسری، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان تأسیس شد، در ابتدا سازمانی مذهبی بود و هدفش مبارزه مسلحانه مقابل رژیم پهلوی.
اعضای هسته اولیه سازمان جملگی مذهبی و با عقاید خاص بودند. حنیف نژاد بعنوان شخصیت اصلی این سازمان از شاگردان میرزا یوسف شعار بود و علاقه بسیار به عقاید مهندس سوداگر و آثار و راه او داشت. میرزا یوسف شعار از منادیان به اصطلاح بازگشت به قرآن بود و اعتقاد داشت که متن کلام خدا مستقل الفهم است.
این سازمان هرچند که هیچ وقت مورد تأیید امام خمینی (ره) قرار نگرفت، اما تا قبل از تغییر مشی آن از اسلام به مارکسیسم، مورد تأیید تعدادی از روحانیون مبارز و همین طور مبارزان انقلابی قرار داشت. مؤسسان و مسئولان رده بالای این سازمان قبل از انقلاب جملگی از فارغ التحصیلان یا دانشجویان نخبه دانشگاه ها بودند. یکی از اعضای مرکزیت در آن دوران بهمن تجاری بود.
ساواک در ابتدای دهه ۵۰ عمده بنیان گذاران و اعضای مؤثر در مرکزیت این سازمان را دستگیر و اعدام کرد و این میان تنها بهمن تجاری و مسعود رجوی اعدام نشدند. به سال ۱۳۵۴ بیانیه تغییر ایدئولوژیک این سازمان به وسیله کسانی چون تقی شهرام منتشر گردید. سازمان در ابتدا نامی نداشت و بعد از ضربه ساواک و دستگیر شدن اعضا این نام در زندان و توسط اعضای زندانی برگزیده شد. بعد از پیروزی انقلاب این سازمان تحت سیطره مسعود رجوی قرار گرفت. از این زمان بود که سازمان مقابل مردم ایران قرار گرفت و خیانت های متوالی را به کشور و مردم کرد و جنایت های بسیاری را سبب شد. همین خیانت ها و جنایت ها موجب شد تا تعدادی از بزرگان سازمان همچون بهمن تجاری ساواکی ها را باشرف تر از مسعود رجوی بخوانند.
بهمن تجاری که بود و چه کرد؟
بهمن تجاری از اعضای هسته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران، مسئول گروه سیاسی این سازمان (۱) تا قبل از بازداشت شدنش توسط ساواک و مسئول آموزش تشکیلاتی مسعود رجوی بود.
او به سال ۱۳۲۲ در شهر ارومیه به دنیا آمد. تحصیلات دانشگاهی وی در رشته راه و ساختمان بود و از این رشته در سال ۱۳۴۵ در دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. در دانشگاه علاقه او به فلسفه موجب شد تا از سال ۱۳۵۴ مطالعات خودرا دراین زمینه متمرکز کند. در همین دوران تمایلی به جبهه ملی و نهضت آزادی داشت. دوستان وی در دوران دانشگاه علی باکری (۲) سیدمحمد غرضی و ناصر صادق بود. همو روایت کرده که بعد از دستگیری و تبعید امام در سال ۴۲ ناصر صادق گریه کرد. از سال ۱۳۴۸ تجاری به همراه برادرش محمد تجاری که بعدها در ضربه ساواک به سازمان به همراه دیگر سران سازمان اعدام شد، از اعضای هسته مرکزی سازمان مجاهدین خلق بودند.
عمده منابع تاریخ معاصر که توسط تاریخ نگاران انقلابی به رشته تحریر درآمده، تجاری را عامل اصلی مارکسیست شدن اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران دانسته اند. بعنوان مثال حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان در کتاب «جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران از روی کار آمدن محمدرضا شاه تا پیروزی انقلاب» در صفحه ۵۲۶ نیز ضمن نقل مطالبی از چند سند بهمن تجاری را موجب مارکسیست شدن برخی از سران سازمان می داند.
بهمن تجاری از اعضای هسته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران، مسئول گروه سیاسی این سازمان تا قبل از بازداشت شدنش توسط ساواک و مسئول آموزش تشکیلاتی مسعود رجوی بود حتی تجاری در بعضی منابع متهم به دورویی نیز شده و بعنوان مثال در چند یادداشت مطبوعاتی که درباره شهید کچویی نوشته شده، اشاره کرده اند که تجاری مارکسیست شدن خودرا پنهان کرده و حتی برای عیان نشدن آن در قامت پیش نماز ایفای نقش می کرد. تجاری در نوشته های خود همه این اتهامات را رد کرده و موجب و بانی رواج این بهتان را مسعود رجوی می داند.
برخی بر این باورند که این اتهامات زمانی به تجاری وارد آمد که او آغاز به نقد سازمان کرد. روایت است که تجاری نقدهای خود به سازمان را قبل از ضربه ساواک و دستگیری و اعدام سران اصلی آغاز نموده بود. نقدهای تجاری از سازمان بسیار اساسی بوده و هستند و همین نقدها تصویر دقیقی از سازمان و فعالیت هایش را برای مخاطبان امروز ترسیم می کنند.
بهمن تجاری بعد از پیروزی انقلاب
بازرگانی بعد از انقلاب دست از فعالیت سیاسی کشید و همین مورد مورد تقدیر شهید آیت الله بهشتی قرار گرفت. تا اواخر دهه ۸۰ که گفت وگوهایی از او درباره کتاب هایش در روزنامه اعتماد انتشار یافت، سکوت کرده و به پژوهش های علمی مشغول بود. او بعد از انقلاب کتاب «ماتریس زیبایی» را نوشت و منتشر نمود که حالا بعنوان یکی از مهم ترین منابع مطالعاتی در حوزه زیبایی شناسی در اندیشه پسامدرن است. «نقد پلورالیستی»، «فضای نوین؛ زمینه های پیدایش» و «پارادایم کثرت گرا: امیدها و بیم ها» از دیگر کتاب های انتشار یافته اوست. او همین طور درباره سازمان نیز گفت وگوهایی با نشریه «چشم انداز ایران» داشت.
احمدرضا کریمی در صحبتی شفاهی روایت کرده است که بهمن تجاری در تحقیقات و کارهای علمی خود موفق شد یک عدسی اختراع کند. اختراعی که ازطریق یک شرکت ژاپنی فعال در ساخت دوربین های عکاسی و فیلمبرداری خریداری شد.
بازرگانی از اواخر دهه ۹۰ نیز بعد از انتشار کتاب خاطراتش در جلساتی در تهران شرکت و سخنرانی کرد. سخنرانی های وی موجب شد تا نکات مهم دیگری از سازمان افشا شود. در یکی از این جلسات تجاری اظهار داشت که بنیانگذاران این سازمان همه کیش شخصیت داشته و این خاصیت به اعضای مرکزیت در دوره های بعدی (یعنی کسانی چون تقی شهرام و مسعود رجوی) تسری پیدا کرد. به باور تجاری اگر سازمان بعد از انقلاب حکومت را در دست می گرفت، ساختار حکومتی شبیه حکومت دیکتاتوری معمر قذافی بر لیبی می شد.
معرفی کتاب
کتاب «زمان بازیافته؛ خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی» با تدوین امیرهوشنگ افتخاری راد برای اولین بار به سال ۱۳۹۷ با شمارگان هزار نسخه، ۳۱۲ صفحه و بهای ۳۴ هزار تومان توسط نشر اختران منتشر گردید. این کتاب تا سال ۱۳۹۸ به چاپ سوم رسید.
کتاب شامل ۱۳ بخش است که عناوین آن به ترتیب عبارتند از «زندان اوین رؤیای نیمه شب»، «از کودکی»، «جوانی، سیاست و تشکیل سازمان مجاهدین»، «بحث های مربوط به استراتژی سازمان»، «خانواده و مساله زن در سازمان»، «گروه سیاسی سازمان»، «بازداشت»، «دادگاه»، «زندان»، «ادامه خاطرات زندان مشهد»، «مارکسیست شدن برخی از اعضا»، «زندان اوین از زمستان پنجاه و چهار به بعد» و «نقد مبارزه مسلحانه».

این میان بخش «زندان اوین رؤیای نیمه شب» یکی از رویاهای تجاری در زندان است که خود او آنرا بصورت یک داستان کوتاه نوشته و بخش «از کودکی» نیز نوشته خود اوست که در آن جریان کودکی خودرا برای فرزندانش قلمی کرده است.
مطالبی که تجاری در این کتاب بیان می کند، ناگفته های مهمی از سازمان مجاهدین خلق ایران است. بحث ها و تحلیل های تجاری از شخصیت محمد حنیف نژاد فوق العاده جذاب و نو است و پژوهشگران تاریخ شفاهی و نویسندگان تاریخ معاصر ایران باید حتما به مطالعه آن بپردازند. با این کتاب می توان به زوایای پنهان و مغفول مانده از شخصیت حنیف نژاد پی برد.
با این کتاب می توان پیشینه تغییر ایدئولوژی در سازمان نیز رسید. تجاری روایت کرده که محمد حنیف نژاد ابتدا تصمیم به مطالعه مبانی مارکسیسم و کتاب های این حوزه می گیرد و این تصمیم را به سعید محسن هم اعلام می کند. بنا بر این از سال ۱۳۴۶ تعلیمات مارکسیستی سازمان آغاز شد و اعضا آغاز به مطالعه آثار مارکسیستی کردند و گروه ایدئولوژی سازمان جزواتی آموزشی را در این مساله نوشت. البته این جزوات مورد نقادی تجاری قرار گرفت و جزوه ای ۶۰ صفحه ای به قلم وی در نقد آن تعلیمات آماده شد، اما حنیف نژاد آن نقدها را مسکوت گذاشت.
بازرگانی اظهار داشت که بنیانگذاران این سازمان همه کیش شخصیت داشته و این خاصیت به اعضای مرکزیت در دوره های بعدی (یعنی کسانی چون تقی شهرام و مسعود رجوی) تسری پیدا کرد. به باور تجاری اگر سازمان بعد از انقلاب حکومت را در دست می گرفت، ساختار حکومتی شبیه حکومت دیکتاتوری معمر قذافی بر لیبی می شد متأسفانه ایراد بزرگ این کتاب در بی دانشی تدوین کننده آن در علم تاریخ شفاهی است. تدوینگر حتی به جست وجو در منابع و اسناد نیز نپرداخته بود و به همین دلیل، در زمان گفت و گو نمی تواند مواجهه درستی با سوژه داشته باشد و خیلی از سوالاتش بی ربط است. اهمیت این کتاب به سبب صحبت های تجاری است، صحبت هایی که البته سوالات پرسشگر و تدوین کننده نقش چندانی در بیان آنها ندارد.
بهمن تجاری شخصیتی بسیار مهم در سازمان مجاهدین خلق ایران بود و با خیلی از مبارزان دیگر نیز ارتباط داشت. بطور قطع اگر یک متخصص تاریخ شفاهی با او به گفت و گو می پرداخت، خاطرات بیشتری به یادش می آمد و زوایای تاریک آن دوران بیشتر برای مخاطبان امروز روشن می شد. کاش که بهمن تجاری قبول کند که باردیگر خاطرات خودرا برای نخبگان حوزه تاریخ شفاهی بیان کند.
به سال ۱۳۹۸ نیز نشر نی کتاب «بهمن بازرگانی؛ گفت وگوها، خاطرات و مقالات تحلیلی درباره سازمان مجاهدین، جنبش چپ و انقلاب اسلامی» به همت امیرهوشنگ افتخاری راد را در ۲۱۷ صفحه و بهای ۲۸ هزار تومان منتشر نمود. این کتاب سال ۱۳۹۹ به چاپ دوم رسید.
مطالبی که در ادامه می خوانید روایت بازداشت تجاری و ضربه ساواک به سازمان مجاهدین خلق ایران از کتاب «زمان بازیافته» است. کتاب بصورت سوال تدوینگر و جواب تجاری تدوین و انتشار یافته است.
روایت بازداشت و انتقال به زندان اوین
*در این فاصله که شما را گرفته بودند کسی نیامد زنگ بزند؟ از اعضا کسی آنجا مراجعه نکرده بود؟
در آن فاصله ای که من آنجا بودم نه. ولی بعداً آنها در خانه مانده بودند تا چند روز و بچه های تشکیلات که خبردار شده بودند دیگر کسی دستگیر نشد. اما از فامیل های ما هرکس آمده بود گرفته بودند. حتی نوه عمویم آمده بود در زده بود دیر باز کرده بودند او هم داشته می رفته که ساواکی ها بهش ایست داده بودند، او هم هل شده بوده، خلاصه گلوله از بیخ گوشش رد شده بود.
*بعد از یکی دو ساعت شما را منتقل کردند اوین؟
پس از یکی دو ساعت که دیدند کسی نمی آید پرسیدند کسی قرار هست بیاد؟ گفتم من چیزی نمی دانم فکر نکنم کسی از فامیل بیاد. گفتند اعضای گروه، تیم؟ گفتم من از گروه مروه خبر ندارم ولی برادر بزرگم ایتالیاست، مادرم هم اورمیه است، من هم که آمدم اینجا، برادرم که می گوئید گرفته اید. آن وقت دیگر چشم هایم را بسته بودند. اول مرا بردند به قزل قلعه که نزدیک خانه ما بود، در یک سلول انداختند. پس از آنجا یک مینی بوس آمد مرا با دو سه نفر دیگر که نمی شناختمشان برد اوین.
*چشم هایتان بسته بود؟
بله.
*از فاصله خانه تا قزل قلعه چه جوری بردنتان؟
با ماشین بردند. پیکان بود و سرم را خواباندند روی صندلی که دیده نشم یا جلب توجه نکنم. علی آقا بقال سر کوچه را تهدید کرده و راه انداخته بودند در کوچه که ببیند دوستان و معاشرین ماها اگر کسی را مشکوک دید معرفی نماید.
*اینها را بعدها متوجه شدید؟
اینها را بعدها برادرم چند ماه بعد که مرا به عمومی برده بودند و برای نخستین بار ملاقات دادند تعریف کرد.
*یادتان هست آن روز چی پوشیده بودید؟
بله آن روز کت شلوار آبی رنگ تنم بود.
*کراوات هم زده بودید؟
بله
*یک تیپ کارمندی...
با همان کت شلوار هم بازجویی شدم تا بالاخره دقیقاً نمی دانم اصلاً در اوین با همین لباس بودم… فقط کمربندش را برداشته بودند.
*حالا از قزل قلعه تا اوین آوردنتان. در اوین چه اتفاقی افتاد؟
اوین که آوردند در حیاط بودیم. چادر زده بودند در باغ اوین. اتاق ها و سلول ها گویا پر بود، حیاط و باغ هم. برای تامین بطورمثال امنیت جشن های دو هزار و پانصد ساله، مرتب از گوشه و کنار تهران دستگیر می کردند. دستور داشتند که آدم های مشکوک را جمع کنند.
آدم های مهم در سلول ها بودند. برادرم و ناصر صادق و مهدی فیروزیان در سلول بودند. بهرام قبادی می گوید که مدتی با برادرم هم سلول بوده است. در اوج بگیر بگیرها در هر سلول شش نفر چپانده بودند. البته از هر گروه فقط یک نفر را می گذاشتند در یک سلول. یعنی یک مجاهد، یک ستاره سرخی، یک فدایی و احیاناً آدم های متفرقه… اهتمام می کردند اینها را پخش کنند. من تا دو هفته اول در باغ و حیاط بودم، بعنوان آدمی که طولی نخواهد کشید ولش خواهند کرد و فوقش یک کارمند هوادار است خیلی تحویلم نمی گرفتند. در حیاط می خوابیدیم پس از دو سه شب که در باغ و روی علف ها و چمن ها خوابیدیم دور و برم افرادی در وضعیت مشابه من بودند که هیچکدام را نمی شناختم – بردند توی چادر. شب ها با پتو روی زیلوی کف چادر می خوابیدیم. بعد در حیات سنگفرش بودم و همانجا شب ها دو تا پتو بدون بالش می دادند و حیاط پر بود از بازداشتی هایی مثل خودم. موقعی من را بردند سلول که فهمیدند از مرکزیت هستم. در حیاط که بودم محمد غرضی را دیدم و گفتم که شما را از دوران دانشکده فنی می شناسم و هیج با ما ارتباط نداری به جز دوستی دوران دانشکده.
*یعنی غرضی کاره ای نیست؟
بله.
*یعنی که چیزی نگو.
بله، که همین بود و ایشان تبرئه شد و رفت. غرضی دو سال از ما جلوتر بود و برق خوانده بود. در همان حیاط از فامیل های ما یکی را آنجا دیدم از اورمیه آمده بودند تهران خانه ما سر زده بود. زنگ منزل ما را زده بود او را نگرفته بودند. دنبالش راه افتاده بودند رفته بودند اورمیه. سوار اتوبوس شده بود اینها هم بلیت گرفته و سوار اتوبوس شده بودند. رفته بود اورمیه رفته بود خانه اش. دوسه روزی هم خانه اش و این ور و آن ور تعقیب کرده بودند، بعد گرفته بودند آورده بودند.
کمالی آدم باهوشی نبود. نام واقعی اش کمانگر بود با لهجه غلیظ کرمانشاهی. او هم افسر ارتش بود که فکر می کنم آن موقع چهل و هفت هشت سال داشت. به من گفت ما از همه حرف کشیدیم، اینجا ایمان فلک رفته به باد، اینجا اوین است و شوخی ندارد و همه به حرف می آیند و نه فقط صد در صد حرف هایت را می کشم بیرون بلکه صد در هَزار. «ه» هزار را فتحه تلفظ می کرد. صد در هزار می شد، ده درصد. یکهو بی اراده پقی زدم زیر خنده. دستش خیلی سنگین بود. سیلی زد که مدت ها فکم در رفته بود *موقعی که در حیاط بودید چشم بند نداشتید؟
نه چشم بند کم داشتند. کت مان را روی سرمان کشیده بودند. نگهبان ما یک سرباز بود و از زیر کت نگاه می کردیم. دور تا دور همه نشسته بودند.
*از دوستان آشنا کسی را آنجا ندیدید؟ از اعضای گروهتان؟
چرا، به غیر از آنها که گفتم، حسین مدنی هم بود. مدنی مهندس کشاورزی بود. با او هم همانطور قرار گذاشتم. در حیاط من نعره های مهدی فیروزیان را در زیر شکنجه می شنیدم. او را در خانه باستان گرفته بودند و خیلی هم زدنش. اول فکر کرده بودند که شاید او رییس کل است. یعنی رهبر گروه او باشد چون سنی هم ازش گذشته بود. نعره های ناصر صادق هم در زیر شکنجه می آمد و همچنین برادرم.
*یعنی آنها کجا بودند؟ شما در حیاط چطور می شنیدید؟
در همان اتاق هایی که بغل حیاط بود می زدند. اتاق تمشیت (اتاق شکنجه) که پایین بود لابد پر بوده. حالا اتاق های شخصی بازجوها شده بودند اتاق های شکنجه.
*یعنی آن موقع شکنجه و بازجویی خیلی سیستماتیک بود؟
یک اتاق تمشیت درندشت داشتند توی زیرزمین با یک هواکشی که صدای خیلی نکره ای داشت. این هواکش را که روشن می کردند نمی گذاشت نعره های شکنجه شونده در محوطه مجاور شنیده شود. هفت هشت ده نفره می ریختند، سر آدم و اهتمام می کردند گیج و مرعوبت کنند. ولی در آن فاصله یک ماهه از شهریور پنجاه تا جشن های دو هزار و پانصد ساله در اتاق های اداری نیز شکنجه می کردند.
*نگهبان بطور ثابت بالا سرتان نبود؟
چرا، بود.
*چطور آن وقت می توانستید...
ببین، مواردی بود که یکی حرف می زد نگهبان می رفت آنجا با قداق تفنگ می زد توی سرش. آن وقت تازه ما شروع می کردیم تا می آمد ما را بزند آن یکی می گفت و همچنین بود. نگهبان هم کم داشتند. یعنی این جوری نبود که هر کسی با هر دو سه نفری یک نگهبان داشته باشند برای یک مساحت بطورمثال چهار در پنج متر یک نگهبان گذاشته بودند که ده پانزده نفر آدم آنجا نشسته بود روی زمین و یا چشم هایشان را بسته بودند، یا کت یا پتو روی سرشان بود.
*یعنی شما بطورمثال فرضی را از روی صدایش شناختید که کنار شماست؟
بله.
*این ریسک هم بود که اگر شما به او می گفتید حواست باشد کاره ای نیستی نگهبان بشنود با دادیار آنجا باشد؟
نه، از زیر کت همه چیز دیده می شد. قبل از انقلاب تعداد افرادی که بطورمثال در شهریور ماه کت و شلوار می پوشیدند خیلی بیشتر بود. مردم به مرتب بودن ظاهرشان خیلی اهمیت می دادند. می توانم بگویم بیشتر آنهایی که از کوچه و خیابان دستگیر کرده و آورده بودند کت و شلوار داشتند. یک مقدار چشم می چرخاندیم و می فهمیدیم که نگهبان بیخ گوشمان نیست. در ضمن نگهبان هم یک سرباز وظیفه معمولی بود و دراین زمینه آموزشی ندیده بود. با مأمورین کمیته بعد از انقلاب زمین تا آسمان فرق داشت.
*ده دوازده روز در همین حالت بودید؟
احتمالاً دو هفته در باغ و چادر و بعد در حیاط بودیم. یکی دو شب اول که اصلاً حتی چادر هم نبود با چادر کم داشتند. بعد که چادر باز شد شب ها می رفتیم آنجا ولی هوا هنوز سرد نشده بود. بعد که اسم من هم از جاسازی درآمد، خب مسئله عوض شد. از یک جهت یک شانس هم که آوردم بازجویم کمالی (۳) بود. کمالی آدم باهوشی نبود. نام واقعی اش کمانگر بود با لهجه غلیظ کرمانشاهی. او هم افسر ارتش بود که فکر می کنم آن موقع چهل و هفت هشت سال داشت. به من گفت ما از همه حرف کشیدیم، اینجا ایمان فلک رفته به باد، اینجا اوین است و شوخی ندارد و همه به حرف می آیند و نه فقط صد در صد حرف هایت را می کشم بیرون بلکه صد در هَزار. «ه» هزار را فتحه تلفظ می کرد. صد در هزار می شد، ده درصد. یکهو بی اراده پقی زدم زیر خنده. دستش خیلی سنگین بود. سیلی ای زد که مدت ها فکم در رفته بود و موقع جویدن و بلع غذا درد می کرد و صدای تق تق می داد.
بله، آدم باهوشی نبود، منوچهری (۴) باهوش بود. این تهرانی که اعدامش کردند و عضدی و اینها آدم های زبل و بازجوهای باهوشی بودند. ببین بازجویی یک نوع مسابقه هوش است بین بازجویی شونده و دادیار. در حقیقت آی کیوهای اینها با هم رقابت می کنند. می زند و شما مقاومت می کنی، خسته می شود و می خواهد زود قال فضیه را بکند، بعد یک سرنخی به شما می دهد. مخصوصاً تعداد دستگیری ها که زیاد باشد و تعداد بازجوها کم، وقت ندارند که خیلی پیله کنند. دو سه سال بعد که بعد از کلی گشت و گذار بطورمثال یک چریک را می گرفتند پدرش را در می آوردند. اما یک دفعه است مثل ما همین جوری یلخی هفت هشت تا خانه تیمی را گرفته بودند و تازه از هر گروه و محفلی در سطح تهران کلی آدم گرفته بودند و فرصت سر خاراندن هم نداشتند.
پی نوشت ها
۱. گروه سیاسی نقش مهمی در آموزش کادرهای جدید سازمان داشت. این گروه همین طور وظیفه تامین منبع مطالعاتی جدید را نیز داشت. هرچند که منابع توسط مرکزیت سازمان انتخاب می شد. فی المثل خود تجاری چند کتاب را برای مطالعه اعضای سازمان ترجمه کرد که جملگی به پیشنهاد محمد حنیف نژاد در دستور ترجمه قرار گرفته بودند.
۲. او برادر شهیدان حمید و مهدی باکری بود که از فرماندهان دوران دفاع مقدس بودند. وی در رشته مهندسی شیمی در دانشکده فنی دانشگاه تهران تحصیل کرده بود و در شهریور ۱۳۵۰ همزمان با موج دستگیری های اعضای سازمان توسط ساواک دستگیر شد و در سی ام فروردین ۱۳۵۱ به حکم دادگاه نظامی تیربارانش کردند.
۳. فرج الله سیفی کمانگر، با نام مستعار کمالی از بازجویان ساواک در کمیته مشترک ضد خرابکاری بود. او بعد از بازنشسته شدن در ارتش، از شهریور ۱۳۵۰ در ساواک مشغول به کار شد. در سال ۱۳۵۲ به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل و با سمت دادیار به کار ادامه داد. همین طور او سمت هایی همچون رهبر اداره امنیت داخلی، دایره مسئول بررسی ساواک را بر عهده داشت. کمالی بعد از پیروزی انقلاب برای مدتی مخفی شد تا این که در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۵۸ که برای گرفتن گواهی عدم تعقیب به زندان اوین مراجعه نموده بود، توسط پاسداران انقلاب شناسایی و دستگیر شد. دادگاه انقلاب او را به اعدام محکوم نمود که این حکم خدا در دی ۱۳۵۸ اجرا شد.
۴. منوچهر وظیفه خواه با نام مستعار دکتر منوچهری که ۲۳ فروردین ۱۳۵۹ در لندن مرد. او رهبر عملیات تعقیب و مراقبت و رییس دایره امنیت داخلی، رییس تیم واحد اطلاعات کمیته مشترک ضد خرابکاری و رییس تیم بازجویی سازمان امنیت و اطلاعات کشور بود. وظیفه خواه از سالهای ۱۳۵۰ تا بهمن ۱۳۵۷ به مدت هفت سال رییس تیم بازجویی ساواک بود.
***
برای مطالعه دیگر قسمت های این پرونده به این نشانی بروید.


منبع:

1400/11/22
20:53:25
5.0 / 5
873
تگهای خبر: آموزش , انتشار , تخصص , تصویر
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۷ بعلاوه ۴
کادو

كادو دونی

فروش انواع کادو

kadodooni.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كادو دونی محفوظ است